بسم الله الرحمن الرحیم
من و تاکسی اول خط منتظر یک نفر بودیم تا ظرفیت تکمیل بشه و راه بیفتیم
یه نفر جلو ، یه نفر عقب پشت راننده و من وسط نشسته بودم هر سه نفر بعلاوه آقای راننده منتظر یه نفر دیگر بودیم.
یک ربع بعد ...
بالاخره یک جوان شیک پوش اومد و سوار شد.
تا نشست تو ماشین بهش گفتم : آقا کجایی یه ربع منتظرتیم
طرف اول نفهیمید و کمی جدی شد ولی راننده سریع تر دوزاریش افتاد و با خنده گفت :
داداشمون راس میگه یه ربع ساعته منتظر شوماییم.
جوان شیک پوش که متوجه شوخی من شد با خنده گفت: عجب .
... پایان گفت و گو ....
چند دقیقه گذشت.
چند دقیقه دیگه هم گذشت.
یه لحظه پیش خودم فکر کردم اون اصل کاری الان نزدیکه هزار ساله منتظره که یه عده بیان تو خط تا راه بیفته.