باروت


 

این نوشته مربوط به سفر کربلا و ادامه پست قبل می باشد

قرار بود همه ساعت 6 صبح حرم امام باشیم و بعد از نماز صبح سوار اتوبوس ها بشیم و حرکت کنیم ، هم بخاطر سرشلوغی هم گیج بودن تا شب حرکت ساکم رو نبسته بودم که خیلی هم برام مهم نبود فقط چیزی که کمی رو مخم بود گیج بودن قبل از سفر بود که فکر کنم واسه کسی که اولین بارشه طبیعی باشه، شب قبل از سفر هم تا ساعت 9 شب دفتر بودیم تا برسم خونه حدود 10:30 بود مختصر شامی خوردم و مشغول ساک بستن شدم ؛ راحت تر از اونی که فکر میکردم انجام شد ، محتویات کوله شامل : یه شلوار راحتی ، یه لباس گرم ، بادگیر (از اون قدیمی ها سرمه ای با خط سفید) ، دمپایی، مسواک (بدون خمیر دندان) ، نخ و سوزن، قاشق ، مفاتیح کوچک ، قرآن ، کتاب درپایتخت فراموشی ، چند عدد سی دی خام (به سفارش علی حیاتی) ، و خوردنی ها (مقدار قابل توجهی خرمای پیارم ، یک قوطی کنسرو (یادم نیست چی بود) ، چند تا شکلات نانی و دو تا پرتغال ) و ...  البته خوراکیها حجم زیادی از کوله رو گرفته بود ولی مهم نبود چون زود تموم میشدند

......

صبح با پدر رفتیم حرم قبل از ما خیلی ها اومده بودند اولین چیزی که به چشمم خورد حمید صف آرا بود با پرچم هیئت که تو اون سرما تنها ایستاده بود و مردم رو به جایی که باید میرفتن هدایت میکرد (دمش گرم) بعد از اون مهرداد رو پیدا کردم سلام و علیک و بعد هم بقیه رفقا . آماده شدیم واسه وضو و نماز، هوا بشدت سرد بود و چون دیر شده بود و البته قسمتمان نشد که داخل حرم بریم نماز رو همون بیرون حرم خواندیم . موقع سوار شدن دوباره با پدر خداحافظی کردم که همون موقع یه چیزی در گوشم گفت که یه لحظه برق گرفتم، خشکم زد ولی به روی خودم نیاوردم، (بماند برای بعد) بالاخره بعد از مراسم خداحافظی سوار اتوبوس شدیم

من و روح الله (با جثه ای سه برابر من) نشستیم کنار هم البته خیلی هم بد نبود از همون اول شروع کردیم به صحبت راجع به عکاسی و فیلمبرداری و من کلی چیز ازش یاد گرفتم (ولی به روش نیاوردم) تقریبا شب بود که رسیدیم به مرز مهران قرار بود شب رو توی حسینیه (فکرکنم اسمش بعثت بود) بمونیم و صبح زود به سمت مرز حرکت کنیم شام رو خوردیم و با چند تا از بچه ها پک های  صبحانه فردا رو درست کردیم و خوابیدیم

......

صبح وسایل رو جمع و جور کردیم و  آماده حرکت شدیم با شعیب (حسینی) و چند تا دیگه از بچه ها وسایل رو آوردیم بیرون دم مینی بوس هایی که قرار بود باهاشون تا مرز بریم من بیرون پیش وسایل ایستادم تا بقیه رو هم بیارن نماز رو همون بیرون خوندم شعیب هم، تلفنی به روح الله گفتم کوله های من رو هم با خودش بیاره ، اینجا لازمه که بگم من دو تا کوله و  روح الله هم دو تا کوله داشت (دو تا دوربین 7دی با لنز و تجهیزات + لپ تاپ + ...) از قبل هم قرار گذاشتیم که من یه کوله خالی (کوله دوربین علی حیاتی) رو بیارم  و لوازم رو بین خودمون تقسیم کنیم که این اتفاق اصلا نیفتاد و سهم من از اون همه تجهیزات فقط یه لنز 24-70 بود ، همه وسایل و ساک و کوله هرچی که بود آوردیم بیرون و توی یه وانت جا دادیم (منظور مصطفی است)، توی اون شلوغ پلوغی هرچی چشم انداختم دیدم یه کوله کمه ، اون کوله ای که لوازم و خوردنیهام توش بود رو پیدا نمیکردم روح الله هم مطمئن بود که همه کوله ها رو آورده بیرون خلاصه از اونجا که چیز مهمی توش نبود(البته نسبت به دوربین و لپ تاپ ، اگر نه همه وسایل من توش بود) و به امید اینکه احتمالا ته وانت باشه رفتیم سمت مرز

رسیدیم مرز  کوله نبود از مرز گذشتیم کوله نبود سوار اتوبوس شدیم به سمت نجف باز هم کوله نبود که نبود

انصافا اصلا نگران نبودم فقط دلم واسه اون بادگیر قدیمی که مال بابام بود کمی میسوخت، به جز اون جورابم رو هم تو کوله جاگذاشته بودم که یه جفت بهترش رو مهرداد بهم داد

ما نجف تا کربلا رو پیاده رفتیم  بدون ذره ای نگرانی و مشکل و این از کرم و لطف صاحب خانه بود

رسیدیم نجف و توی هتل جاگیر شدیم که

...

  • حسین احمدی سخا

نظرات  (۱۲)

  • انجمن اسلامی دبیرستان جابر
  • سلام.همسنگر عزیز عیدتون مبارک
    اگه با تبادل لینک و یا لوگو موافقید به ما سر بزنید
    منتظر حضورگرمتون هستبم
    hjaberanjoman.blogfa.com
    موقع سوار شدن دوباره با پدر خداحافظی کردم که همون موقع یه چیزی در گوشم گفت که یه لحظه برق گرفتم،
    چی گفت
    می شود بگویید
    پاسخ:
    شاید تو قسمت بعدی بگم
    سلام
    به روز هستم با طرحی درباره:
    بی بی بی حرم
    قبرت کجاست مادر
    سلام
    فک کنم بشه حدس زد پدرتون چی فرمودن!دو حالت بیشتر نداره.
    پاسخ:
    سلام
    من که فک نمیکنم بتونی درست حدس بزنی
    حالا بگو ببینیم دو حالت چیه
    سلام و عرض تحیت و احترام
    سایت شما در بخش پیوند های ارزشی پایگاه فرهنگی ادبی دل آباد لینک شد.
    http://delabad.ir/page/links
    یا زهرا
    بسم رب الشهدا و الصدیقین
    حکایت عشقانه ها داریم
    حکایتی عاشقانه برای نسلی که فدا شدند
    عاشقانه ها – برای نسلی که فدا شدند
    Theamorous.ir
    info@theamorous.ir
    facebook.com/theamorousamirali
    twitter.com/amiraliamorous
    فعلا بماند برای بعد از اینکه شما گفتید(البته اگه گفتید).اونوخ اگه درست حدس زده بودم میگم درست بوده ، اگرم اشتباه بود که فوقش ما ضایع میشیم!!!
    راستی کلا نظر قبلیم اولین نظری بود که واستون گذاشته بودم با اینکه خیلی وقته از طرح هاتون فیض میبریم.واقعا عالیه،آدم وقتی امثال شما رو میبینه کلی افتخار میکنه که چنین جوونایی هستن.
    یادمه با تعریفای آقای جلیلی اولین بار بهتون سر زدم.
    موفق و پایدار باشید.
    التماس دعا
    پاسخ:
    سلام
    خدا نکنه شما ضایع بشید
    فعلا دارم فکر میکنم کدام قسمت سفر رو بنویسم که به درد مخاطب بخوره واسه ما که همش درس زندگی بود
    درضمن شما لطف دارید به ما
    سلام حسین آقا
    لطفا به سایت بنده یه سری بزنید و با نظراتتان ما را راهنمایی کنید
    یا علی
    پاسخ:
    سلام
    چشم حتما سرمیزنم
    ما خیلی از پوستراتون استفاده میکنیم، خدا خیرتون بده
    ..
    خاطراتتونم عالی بود، پیشنهاد میکنم برای سال بعد از تجربه بچه های دانشگاه ما تو پیاده روی استفاده کنین.. چون مام عین لبنانی ها عمل کردیم..
    سلام داداش
    ما رو قابل ندونستی تو طرح دارها!؟
    یه خواهش داشتم:
    امکان و اجازه که هست پوسترهای ما می توانیم رو چاپ کنیم؟؟
    جهت برنامه های انتخاباتی تو دانشگاهمون و تبلیغ برای حضور در صحنه
    لطفا جواب رو برام بفرست
    فکر کنم پوستر های حاضر در سایت همش نیستن؛ بقیشو چطور به دست بیارم؟
    ممنون؛ منتظرم؛ یا علی
    پاسخ:
    سلام
    بله اجازه هست
    کدام دانشگاه؟
    mamitavanim.ir
  • ایمان میرزایی
  • سلام بروزم
    منتظر نظر شما در مورد کارام
    پرتقال صحیح است نه پرتغال!
    این «جاگیر» شدن هم دیگر به نحو حال به هم زنی همه گیر شده است.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی