دریافت
حجم: 6.3 مگابایت
عکس و متن از روح الله خسروی نژاد می باشد
من که حرفه ای نیستم در عکاسی ولی چیزهایی رو دیدم تو بقیع و الان براتون نقل می کنم که غربت اونجا رو به چشم ببینید و در حقیقت شرایط وناواردی من باعث نشد که نتونم این حرف ها رو به تصویر بکشم.
الف)صبح اول وقت که در ها را باز می کنند همه هجوم می آورند که از پله ها به بقیع برسند خانم ها را راه نمی دهند حرفشان این است که زن نباید به قبرستان بیاید.خبر ندارند ممکن است بزرگ همه زنان عالم اینجا دفن باشد. زن ها مایوس می روند کنار پنچره های مشبک بقیع خودم به چشم خودم دیدم که با چه حسرتی از آنچا زیارت می خوانند.همین که زن های
کنار پنچره زیاد بشوند شرطه ها می آیند و شروع می کنند به جدا کردن زن ها از مشبک بقیع نگاهشان هم که کنی دنبالت می کنند که تو هم باید بروی اینجا انگار رسم است مرد ها نامرد باشند.
ب)وارد بقیع که بشوی یکی از خودشان که فارسی هم بلد است شروع می کند به گفتن که اینجا قبرستان است و نباید از کسی که مرده کمک بخواهی بی چاره قرآن زیاد می خوانند ولی نمی دانند که شهدا زنده اند و نزد خدایشان روزی می خورند وحال آن که ،آن شهدا امام باشند وآن ائمه مظلوم و یکی را غریب غریب غریب دفن کرده اند می گویند روی تابوت جای تیر بوده و تابوتش را تیر باران کرده بودند البته این قوم بعد ها هم ثابت کرده اند که تیر اندازهای ماهری هستند.
ج)دعا که بخواهی بخوانی باید بروی وسط جمعیت سرت را پایین بگیری یا از حفظ دعا کنی و اشک بریزی یا کتاب دعایت را قایمکی باز کنی کتابت را که بگیرند واویلا می کنند بیشتر نگران حرمت کتاب ات می شوی تا وضع خودت اینها قبلا هم ثابت کرده اند حرمت هیچ چیز را نگه نمی دارند حتی دختر پیغمبر را.
د)میان قبور نورانی ائمه و توی زائر حصار کشیده اند و تو باید پشت حصار نگاه کنی و گریه کنی اطراف حصار ده دوازده تا سرباز نشسته اند این ها با ماموران حرم فرق می کنند لباس نظامی تنشان است. یعنی حواست باشد ما همان هایی هستیم که عادت داریم پشت در صف بکشیم برای نامردی
ه)آن وسط ها آبسرد کن گذاشته اند ،آب که می خوردم .عجیب هوس کردم بلند بلند بگویم سلام بر حسین پشت آب خوری که رفتم جوانی خودش را قایم کرده بود تند تند زیارت عاشورا می خواند و اشک می ریخت بعید بود از این قوم که به تشنه آب دهند.
و)یک ساعت بیشتر وقت نداری که سیر دل زیارت کنی بعد می آیند بیرونت می کنند.بیچاره ها خبر ندارند دلت را جا گذاشتی کنار همان حصار ها و امید داری که برگردی و حرم بسازی برای امامانی که حرم ندارند و اصلا این ها به کنار منتظری کسی هستی که بیاید و قبر مادرش را نشان بدهد. اینها را نمی دانند و ته دلشان قنج می زند که تو را بیرون کرده اند و دوباره آفتاب که بلند شود قبر ها گرما می بینند، و خبر ندارند کبوتر ها روی قبر ها را سایه می کنند.
و باد برای خودش و خاک روضه می خواند روی دیوار بالای قبر ها محشری است سکوت و تنهایی بقیع